احضار روح
تک پارتی
جدید نیس چند وقت پیش نوشتم
مرینت
برای اخرین بار به جنازه ادرین نگاه کردم
بعد از اون همه تلاش نتونستم کاری بکنم نا امید به راهم ادامه دادم یهو یه فکری به ذهنم رسید
سری برگشتم و به سمت ادرین رفتم دستم رو مشت کردم و بازش کردم و اون دارو رو وارد دهنش کردم
بعد از چند دقیقه ادرین کم کم به هوش امد و چشماش رو باز کرد بهش نگاه کردم و گفتم : خوبی ؟!
ولی اون هیچ جوابی بهم نداد دستم رو به سمتش دراز کردم ولی دستم ازش رد شد
من که جسم داشتم چی شده
به درو ورم نگاه کردم که اون الکساندر روانی رو دیدم
صورتش رو کج کرده بود و با اون چشمای توسیش بهم نگاه میکرد بلند شدم و بدو بدو به سمتش رفتم
من : چه بلایی سر من اواردی ؟!!!
الکساندر : فقط یه چیز کوچیک ازت قرض گرفتم
به سمت ادرین چرخیدم خواستم پام رو بلند کنم که خشک شدم نتونستم پام رو بلند کنم و راه برم
الکساند بهم نزدیک شد و دستش رو گذاشت روی شونم و گفت : با لذت نگاه کن !
توی تله خودت افتادی
چون اون دارو رو خورده اولین نفری که ببینه عاشقش میشه
حالا بقیش رو خودت ببین
من : ولم کن لعنتی!!!!
یه دختر از اون دور امد وقتی نزدیک شد به ما نگاه کرد
لایلا بود !
یه لبخند زد و رفت خودشو چسبوند به ادرین
لایلا : اه به هوش امدی
ادرین : ما همو میشناسیم؟
لایلا : منو فراموش کردی ؟
پاشو بریم
من : نه!! نه!!
الکساندر صورتش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت : اون صداتو نمیشنوه
من : ولم کن !!
الکساندر: با خودت گفتی نجاتش میدم و تا اخر عمر در خوشی زندگی میکنیم ؟ ممنم این وسط هویجم؟
اشک از چشمام پایین امد
الکساندر: هر چقدر دوست داری گریه کن
دستش رو توی هوا کشید و درو باز کرد منم با خوش کشید و وارد دنیای ارواح شدیم
منو برد پیش رئیس و گفت : اون از قانون سر پیچی کرده عاشق یک ادم شده
من : اونم به لایلا جسم داده
رئیس :ساکت شو مرینت ! ببرید بندازیدش توی زندان
الکساندر با یه لحن شیطون : چشم رئیس
منو بردن توی زندان بعد از رفتنشون از اونجا فرار کردم و رفتم پیش ادرین
لایلا پیشش نبود ولی داشت اونو میکشید
من داد زدم : ادرین!
سرش رو بلند کرد بهم نگاه کرد بعد گفت : تو چقدر اشنایی
بدو بدو رفتم سمتش بغلش کردم و بوسیدمش و همه خاطراتمون رو بهش انتقال دادم
ادرین بهم نگاه کرد و گفت : تو همون دختری هستی که عاشقش بودم !
من : ادرین کمکم کن !
ادرین : چی شده؟
من : من از قانون ها سر پیچی کردم اگر پیدام کنن منو میفرستن جهنم
ادرین : چطور نجاتت بدم ؟
من : اگر یک نفر صادقانه عاشق روح باشه و برای ازادیش اونو ببوسه روح ازاد میشه
ادرین: باشه بیا تمومش کنیم
همدیگه رو بوسیدیم
الکساندر رو دیدم که به درخت تکه داده بود و با پوزخند به من نگاه میکرد
از هم جدا شدیم ولی من ازاد نشدم
من : چچرا ؟
الکسادر امد سمتم و گفت : چون اون دوست نداره
با اشک به ادرین نگاه کردم
الکساندر ادامه داد : اون با لایلا رابطه داره
متوجه شدم که لایلا یک طرف دیگه وایساده ادرین گفت : متأسفم مرینت
رفت سمتش و همو بغل کردن منم با اشک بهشون نگاه میکردم
الکساندر چانم رو گرفت و منو به سمت بودش چرخوند و منو بوسید بعد ازم جدا شد دست بند های من باز شد و من ازاد شدم
الکساندر لبخندی زد
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم : تو؟
یهو غیب شد چون از قانون سر پیچی کرد
من داد زدم : تا موقعی که برگردی منتظرت میمونم !