Teenager World

خوش اومدین 🤌🫂 تینجریام 🤍

تک پارتی : جنگل وحشت

سلام

نویسنده جدیدم آمایا میتونی مایا چان صدام کنید

از میراکلس فعالیت میکنم ولی شاید گاهی انیمه ام گذاشتم 

برید ادامه:)

 

 

 

 

 

▪︎فلش بک -

 

 جنگل " یویی یامادا " تاریک .مخوف و رازالود با موجودات عجیب . حیرت آور و ترسناک .. هرکی پاشو تو این جنگل گذاشته دیگه برنگشته ..‌ و حالا اون اینجا بود .. دقیقا داخل مرکز جنگل .. صدای خش خش برگ ها و تکون خوردن شاخه ها توی اون تاریکی مثل احضار ارواح بود .. هرچقدرم که خانواده. دوستا و کوامیش رو صدا میکرد فایده ای نداشت .. آخرشم به بن بست میرسید و به همین خاطر از یه درخت بالا رفت و نشست رو شاخه 'ش .. حس قلقلک بهش دست داد و باعث شد هول بشه و از شاخه بیوفته ... درحالیکه پشت خودشو می‌مالید غر غر میکرد:(آی..آخ..چی بود آخه؟ اصلا چرا من تو این جنگلم؟) .. و پاسخش؟ سکوت بود .. فقط سکوت ..!!! فقط جلو میرفت و غر میزد .. جنگل سکوت کرده بود ولی بالاخره اونم یه وقتی یه جایی لبریز میشه .. صدایی نجوا کنان اومد که میگفت:(الکی نگرد..چیزی پیدا نمیکنی..تو نباید اینجا باشی..) با ترس و لرز دور و بر خودشو آنالیز کرد ولی کسی نبود؟چطور؟ بازم اون نجوا اومد که ادامه میداد:(دنبال منم نگرد..فقط یادت باشه تو...) ایندفعه پرید وسط نجوا و داد زد:(تت‌.و..کی..هستی؟) نجوا با لحنی که کمی عصبی میومد ادامه داد:(وسط حرفم نپر و ازمم نترس...من فقط اینجام که بگم تو شاهدخت خورشید هستی و باید برادرت شاهزاده ماه رو پیدا کنی..یین) 

ناگهانی چشماش رو باز کرد و روی تخت صاف نشست‌..نفس نفس میزد و سینه اش بالا و پایین میشد .. لیوان آب کنار تخت را برداشت و یکجا سر کشید .. (پیدات..میکنم..داداشی) 

 

▪︎زمان حال -

 

به اجساد مرده جلوش نگاه میکرد...نیشخند کثیفی زد و خون روی صورتش رو لیسید...یادش میومد .. آره ، تو همین جنگل بود که با حقیقت روبه رو شد ولی چرا اسمش یویی یاماداعه ؟...چون روح دختر ۱۰ ساله ای به همین نام جنگل رو تسخیر کرده...و حالا اونو...پشتش رو به اجساد مرده و سرد کرد ... زمزمه کنان چیزی گفت و از اونجا ناپدید شد...غیب شد..انگار که اصلا وجود نداشته...(ببخشید داداشی که ناامیدت کردم ولی واقعیت من همینه...یه شیطانِ خون خوار)...!!

 

▪︎پایان -